سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادران، کسی است که برایش به رنج افتند. [امام علی علیه السلام]

شب عروسی شان بود...

نشسته بود کنار عروس آسمانی اش و باید حرفی می زد...

گفت بانو...از زمین بگو...و بانو گفت ...آنقدر که چیزی از اسرار زمین جا نماند.

بانو، از آسمان بگو... و بانو آنقدر از آسمان گفت که هیچ اهل آسمانی هم آنقدر از آسمان نمی دانست ...

او گفت بگو و او گفت ...آنقدر که ملکوتیان هم به تسبیح افتادند...

مرد آسمانی بلند شد و سرش را به زیر انداخت و چند قدم بیرون از حجره رفت که پیغمبر آیینه ، دست بر شانه های غیرتش نهاد ...کجا می روی داماد خوبی ها...فرمود : ای رسول رحمت ... باور کنید این دخترتان همان کوثری است که خدای هدیه رسالتتان داد... از زمین پرسیدم جواب داد ...از آسمان پرسیدم جواب داد...انگار سالها قبل از زمین در آسمانها بوده است ...ای بزرگ آسمان و زمین ...ترس دارم لایق این کوثر رحمت نباشم...

و دست پیغمبر گل بر روی شانه غیرت الله نشست که ای امیر دلها... اگر تو نبودی هیچ همتایی را لیاقت همتایی کوثر خدا نبود...

...

و علی بود که باز وارد حجره مهربانی ها شد

اینبار بانو بود که آغاز کرد...ای امیر زمین و آسمان...سئوالی دارم ..بپرس بانوی آسمانی ام..

سئوال من از آسمان و زمین نیست که خود می دانم بر زمین از زمینیان و به آسمان از آسمانیان بیشتر عارفی...

ای مرد خوبی ها که شانه هایت تا ملکوت می رود...به من بگو ...شنیده ام برای خرج عروسی مان سپرت را فروخته ای؟

سرش را انداخت پایین...آنقدر که انگار آسمان به زمین رسید...گفت : آری بانوی عشق... سپرم خرج عروسی با عشق شد...

و دید زهرا از جا بلند شد...بوی آسمان در زمین پیچید...

علی...بدان اگر برای من و خرج عروسی مان سپرت را فروختی ...از این به بعد خودم سپر بلای تو خواهم بود...تا جان دارم و عشق در سینه ام می تپد...

...

9 سال گذشت:

یک نفر داشت می نوشت:

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد

...گریه امانش نداد...افتاد کنار همان در نیم سوخته



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/2/30::: ساعت 1:5 صبح نظرات دیگران: نظر